دیروز رفته بودم میوه بخرم دم مغازه میوه فروشی مشغول جدا کردن پرتقال بودم که یکدفعه ناله زنی توجهم را جلب کرد اشک در چشمانش حلقه زده بود و ملتمسانه از مغازه دار میخواست به او کمک کند می گفت شوهرم مریض است بچه هایم دو ماه است میوه نخورده اند فعلا پول ندارم .! ترا بخدا من که مفت نمیخواهم در اولین فرصت پولت رو بهت میدم ...
ولی میوه فروش با بی اعتنائی بهش می گفت ندارم برو از جائی دیگه حاجتت رو برآورده کن
زن همینطور التماس میکرد و میگفت مگه یک کیلو پرتقال چقدر میشه ...
ولی میوه فروش به هیچ عنوان توجهی به مسئله نداشت .تصمیم گرفتم حساب خرید اون زن رو بپردازم که یکدفعه صدائی رشته افکارم رو پاره کرد .
بله شاگرد میوه فروش بود دو کیلو پرتقال در یک کیسه نایلونی گذاشته بود و بدست زن داد و گفت بفرمائید مادر !
اکبر آقا عصبانی شد و به پسرک گفت ...
پسرک حرفش را قطع کرد و گفت استا از حقوق ماهیانه کم کن !
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب